مهربان خدای
مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟!!!
درباره وبلاگ


كاشكي اين سؤال رو هميشه ، هر روز و هر لحظه يكي از من بكنه از من از پاي من از دست من از چشم من از گوش من از فكر و تخيل من از زبان من از قلب من ! .... كجا داري مي ري ؟؟؟؟!!!!!

پيوندها
آنتی فراماسون
من و دوستم خدا
بازیگر20
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مهربان خدای و آدرس ghazal66.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 19467
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
پری دریایی

آرشيو وبلاگ
خرداد 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 13 خرداد 1398برچسب:, :: 11:16 :: نويسنده : پری دریایی

به نام خدایی که بی نیاز از من است و مرا به سوی خویش می خواند حال آنکه من محتاج اویم وهرگز صدایش نمی کنم…
به نام خدایی که نخوانده اجابتم می کند ، حال آنکه او بارها مرا خوانده و دعوتش را بی پاسخ گذاشته ام…
به نام خدایی که با من آنچنان از سر عشق است که گویا جز من بنده ای ندارد، حال آنکه من با او آنچنان از سر قهرم که گویا هزاران خدا جز او می شناسم…
به نام خدایی که مرابا تمام حقارتم بزرگ میدارد حال آنکه من لجوجانه چشمهایم را بر عظمتش بسته ام و چیزی نمی بینم…
به نام خدایی که در همه وقت یار من است، حال آنکه من تا گره کارم گشوده میشود دیگر فراموشش می کنم…
چقدر خوبه که اینهمه صبوری…
چقدر خوبه که من تو را دارم…
چقدر خوبه که اینهمه دوستم داری…
چقدر خوبه که از من نا امید نمی شوی…
چقدر خوبه که همیشه نگران منی…
چقدر خوب که من همیشه تویی را دارم که منتظرم هست…
و چقدر بد که من همیشه عادت کرده ام خوبها را بیشتر برنجانم…
من ندانم كه كی ام….
من فقط می دانم..
كه تویی شاه بیت غزل زندگی ام

 
سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : پری دریایی

 وقتی که تنهای تنها می شوی ،

وقتی که دوستانت ، آنها که نیازمند یاریشان هستی درست در حساس ترین

رهایت می کنند وقتی که در دست همانان که پشتوانه و نقطه

پشتگرمی محسوبشان می کردی ، خنجری می بینی ؛

وقتی زیر سنگی که به استواری اش سوگند می خوردی و تکیه گاهش می شمردی ،

ماری خفته می بینی که در تکان حادثه از خواب جهیده است ؛

وقتی که امواج امتحان ، خاشاک دوستی های سطحی را می رباید و لجن متعفن

خودخواهی و منفعت طلبی را عریان می سازد

وقتی که هیچ تکیه گاهی برایت نمی ماند و هیچ دستی خالصانه به دوستی

گشاده نمی گردد یک ملجا و امید و پناهگاه می ماند

که هیچ حادثه ای نمی تواند او را از تو بگیرد

او حتی در مقابل بدی های تو خوبی می آورد و روی زشتی های تو

پرده ی اغماض می افکند اگر بدانی که محبت و اشتیاق او به تو چقدر است

بند بند تنت از هم می گسلد حتماً دانسته ای او کیست

پس چرا در انتها به او برسی ، از او آغاز کن

 

 
سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : پری دریایی

الو ... الو ... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟

پس چرا کسی جواب نمیده ؟

یهو یه صدای مهربون بگوش كودك نواخته شد! مثل صدای یه

فرشته ...

- بله با کی کار داری کوچولو ؟

خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده

- بگو من میشنوم

کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود

خدا کار دارم ...

- هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره ؟؟؟

- فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت نه

خدا خیلی  دوستت داره.

مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست

و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : اصلا

اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شكسته شد :

ندایی صدایش در گوش و جان كودك طنین انداز شد :

 بگو زیبا بگو.

هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ...

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و

گفت : خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم

بهت بگم تو  رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ... چرا ؟

ولی این مخالف با تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم.

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی  بهت زنگ زدم ؟

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل بقیه که  بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

 مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم.

مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟

 خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک : آدم ، محبوب ترین

 مخلوق من ، چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن

فراموش میکنه ، کاش همه مثل تو به جای خواسته های

عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا

میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم  و نه برای

خودخواهی شان میخواستند. دنیا خیلی برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی ...

و کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندی شیرین

بر لب داشت  در آغوش خدا به خوابی عمیق و

 شگفت انگیز فرو رفته بود ...

 
سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : پری دریایی

 

 

همه ی هستی را نیرویی فرا گرفته است که تو را نیز حمایت می کند

 

اگر این نیرو را از دست بدهی خودت مقصری.

اگر درها و پنجره های اتاقت را ببندی

خورشید بیرون را نپوشانده ای

بلکه خودت را در تاریکی محبوس کرده ای.

حتی اگردرها را بگشایی

پنجره ها را باز کنی

و پرده ها را هم کنار بزنی

باز اگر چشمانت را بسته نگه داری

جز تاریکی نصیبی نخواهی برد.

نسبت ما با خدا نیز چنین است:

عشق او همواره در دسترس است

اما دل ما گشوده نیست.

دلت را به خدا بسپار.

بگذار خداوند تپش های هماهنگ با هستی را به آن الهام کند.

دلی که هماهنگ با نبض هستی نامتناهی نمی تپد

 
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 17:33 :: نويسنده : پری دریایی

 

شکر ای مهربانم

 

 

 
شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : پری دریایی

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کرد.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی. من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.
در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر چقدر که بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی…


 
جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, :: 12:0 :: نويسنده : پری دریایی

پسر كوچكی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دكمه های تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش می داد.
پسرك پرسید: خانم، می توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد: كسی هست كه این كار را برایم انجام می دهد ! پسرك گفت: خانم، من این كار را با نصف قیمتی كه او انجام می دهد انجام خواهم داد! زن در جوابش گفت كه از كار این فرد كاملا راضی است.
پسرك بیشتر اصرار كرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می كنم. در این صورت شما در یكشنبه زیباترین چمن را در كل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرك در حالی كه لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد به خاطر اینكه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم كاری به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را می سنجیدم. من همان كسی هستم كه برای این خانم كار می كند

آیا ما هم میتوانیم چنین ارزیابی از كار خود داشته باشیم؟


 


 

صفحه قبل 1 صفحه بعد